آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آنیتای لپ کشانی

وخداوند فرشته ای زیبا به ما عطا کرد...

١٧ تیر 1391  من وبابایی امروز صبح ساعت 5 از خواب بیدار شدیم بعد از خواندن نماز با مامان جون و خاله جونی رفتیم بیمارستان نجمیه . ساعت 7:45 خدا زیباترین فرشته از میون فرشته هاشو هدیه کرد به من وبابایی. از همون لحظه اول تولدت حسابی ورجه وورجه میکردی عمه منصوره و عمه طیبه هم از صبح اومدن بیمارستان بعدازظهر هم بقیه اومدن یا اینکه به ما تلفن میزدن و میگفتن قدم نورسیده مبارک .وقتی برای اولین بار دیدمت احساس کردم خیلی وقته میشناسمت . خلاصه بگم خیلی خیلی  عاشقتم                         &nb...
21 تير 1392

دو ماهگی پرنسس

عزیز مامان حالا شما تو ماه سوم زندگیت هستی.حسابی کچل شدی ولی خیلی دوست داشتنی هستی .مامانی خیلی خیلی خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی عاشقته   روز 31 شهریور دوستای مامای برای دیدن شما اومدن خونمون.خاله زهره با پسرش کیان که فروردین 91 به دنیا اومده خاله زهرا با پسرش علی عباس که مرداد91 به دنیا اومده خاله ندا با پسرش اشکان که مرداد91به دنیا اومده وخاله سمیه وخاله نسرین. حسای شلوغ میکردید تایکی آروم میشد اون یکی گریه میکرد چندتا عکس هم از شما گرفتیم   آنیتای لپ کشانی آنیتا و...
12 تير 1392

آنیتای 11 ماهه

فرشته زیبای من تا کمتر از یک ماه دیگه یک ساله میشی .هر روز داری شیطونتر و باهوشتر  میشی .فقط دلت میخواد راه بری فورا یکی از انگشتای من یا بابایی رو میگیری و تند تند راه میری . عاشق حمام و آب بازی هستی  الان 4 تا مروارید سفید توی دهان کوچکت داری ،2تا بالا و2تا پایین.وقتی  میگم خدارا شکر کن دو تادستاتو بالا میگیری . دستها وپاها وچشمها و بینی رو میشناسی.     ...
14 خرداد 1392

سال نو مبارک (مهمونی خونه میترا جون)

عزیز دل مامان امسال من وبابایی نوروز را با شما جشن گرفتیم روز دوم فروردین همگی شام خونه میترا جون بودیم آخه خاله جونی رو پاگشا کرده بود. کسری آبان 90 به دنیا آمده .شما با اسباب بازیهای کسری بازی میکردی .خاله جونی چندتا عکس از شما گرفته یکی از اونها هم شما وسلاله و کسری باهم هستید.         ...
2 فروردين 1392

چهل روزگیت مبارک

  مبارک باش گلم  ا مروز 40 روز از تولدت میگذره .صبح از بیمارستان زنگ زدن وبه ما تبریک گفتن .خاله جونی اومد وبا کمک او رفتیم خونه مامان جون تا مامان جون شما رو ببره حمام . قبل از حمام   بعد از حمام       ...
25 مرداد 1391

عمه منصوره

عمه منصوره که خیلی دوستت داره برات از مشهد یه لباس خوشگل آورده . این لباس رو هم وقتی برای افطاری رفتیم خونشون به شما داد.یادت باشه وقتی بزرگ شدی حتما ازش تشکر کنی . این عروسک هم یکی دیگه از کادوهایی که عمه جونی برای شما گرفته ...
20 مرداد 1391

آنیتای 2روزه

دیشب اولین شبی بود که مادر بود .تو بیمارستان بودیم هنوز هم هستیم خدا رو شکر که فرشته خوب و زیبا وسالمی به من هدیه کرده.   امروز بعد از ویزیت من وآنیتا توسط پزشکان از بیمارستان مرخص شدیمو به خانه امدیم. بابایی تمام خونه رو گل بارون کرده بود واین به افتخار آمدن زیباترین دختر دنیا بود.   ...
18 تير 1391